Samira در یکی از زندگی های قبلی بچه حلزون بیماری بودم که فقط یک دقیقه زندگی کردم . در آن لحظات تنها شنیدم که باران به سقف ها گفت : هيچ كس برنده نيست. و سقف ها به باران گفتند :برنده آني يست كه نيست.
Samira من دلم زندگی کردن میخواد. ��یدونم چطور باید زندگی کنم، به هیچی هم نیاز ندارما فقط به خودم احتیاج دارم، ولی خودمو ندارم.
Samira Some memories never leave your bones. Like salt in the sea, they become part of you. And you carry them.
Samira به شب نشينى خرچنگ هاى مرداب چگون�� رقص كند ماهيه زلال پرست ؟!! پنج روزه دنبال جواب اين سؤالم
Samira آرامشِ بسیار. آفتاب گویی با بیمیلی میتابد. هوای آبی پر از ناقوس است... چه میکنی دوستِ من؟ من این اواخر مثل یک ماشین کار میکنم، بیهیچ ذوقی؛ جداً بیذوق!
Samira تو در کرانهی عالم درون خویش به یغما فتادهای کزین هزار هزاران، یکی نگفت که بر شانهات چه میگذرد؟